بنام خداوندی که مرا افرید
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای اخرش را میکشید
کلاغ و کرکس مشغول خوردن لاشه ی گندیده ی اهو بودند
جغد دانای پیری بالای شاخه ی به انها خیره شده بود
کلاغ و کرکس رو به جغد کردندوگفتند:این عقاب احمق را می بینی؟بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان میدهد.
اگر بیاید با ما همسفره شود نجات پیدا میکند.
حال و روزش را ببین باز هم میگویید عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به ان ها گفت:عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد
انها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما هرگز اصالتشان را هیچ وقت از دست نمی دهند.